به گزارش سایت دفتر مشق به نقل از ایرنا
به گزارش گروه تحلیل، تفسیر و پژوهش های
خبری ایرنا، «ماکاریو» اثری از «خوان رولفو» نویسنده و عکاس مکزیکی است. رولفو (زاده 16 مه 1917 و درگذشته 7 ژانویه 1986 درمکزیکوسیتی) از معتبرترین نویسندگان اسپانیایی زبان قاره آمریکا نامیده میشود.
با وجود آنکه از این نویسنده تنها دو کتاب به نامهای «دشت سوزان» که مجموعهای است از داستانهای کوتاه و رمان «پدرو پارامو» به جا مانده، ولی او را همردیف «کارلوس فوئنتس» و «آگوستین یانس» از تواناترین داستاننویسان بعد از انقلاب مکزیک میشمارند و شماری نویسندگان مکزیکی او را برجسته ترین نویسنده میدانند. همچنین آثار او بارها و بارها به تجدید چاپ رسیده است. او در سال 1970 برنده جایزه ادبیات مکزیک شد، در سال 1980 به عضویت آکادمی زبان درآمد و در سال 1985 جایزه سروانتس برای دستاوردهای ادبی به او اهدا شد.
دوران کودکی رولفو با وقایع جنگ مذهبی کاتولیکی همراه بود ( 1926-1929) و همین جنگهای کاتولیکی، مرگ پدر و عموهایش را رقم زد ونیز جنگ به زادگاهش «خالیسکو» نیز کشیده شد. این رویدادها باعث شد که فضای آثار رولفو به نوعی چشم اندازی از دنیای بی رحم اطرافش باشد.
«نگار قلندر» منتقد ادبیات درباره داستان «ماکاریو» که نخستین داستان از مجموعه دشت سوزان است با پژوهشگر ایرنا گفتوگویی کرده که شرح آن در ادامه آمده است.
** دنیایی بیرون از واقعیات یک ذهن
به گفته این منتقد ادبی، در دنیایی مملو از باورهای هراس انگیز هیچ اتفاقی نمی افتد، جز انتقال احساس شرم از آدمی به آدمی دیگر، که حرکتی است از صفر به صفر؛ دنیایی ساکن و تاریک که در آن هر صدایی که خواب آدم ها را پریشان کند محکوم به سکوت است، حتی اگر صدای قیلوقال قورباغه های فاضلاب باشد.
داستان «ماکاریو» از زبان پسری روایت می شود که سر لوله فاضلاب نشسته و مسوولیتش آش ولاش کردن هر قورباغه ای است که صدایی از آن سر بزند؛ پسری که به گفته خودش مردم به خاطر گرسنگی همیشگی، «خل» خطابش می کنند. او ماکاریو است؛ ماکاریوی ناقص العقل که در جهان اطرافش به دام افتاده؛ جهان آدم هایی با نگاه ماورایی که او را احاطه کرده اند و مادرخوانده و فلیپای خدمتکار از مهم ترین شان هستند. آدم هایی که دنیای معمول بیرون از واقعیت ذهنی او را می سازند و حالا که به دستور مادرخوانده در انتظار کشتن قورباغه ها است، همه از ذهنش می گذرند؛ آدم هایی عاقل و معتقد به باورهای متعارف که هرکدام بهنوعی آزارش می دهند و حتی فلیپا، که مهربان و دلسوز او است، بدونآنکه ماکاریو انگیزه دلسوزی را درک کند، او را وارد این بازی میکند. انسانهایی که به گمان خود کار خوب می کنند و به کلیسا می روند تا به راه روشنی که مدنظرشان است برسند. همان هایی که ذهن ناتوان ماکاریو را از حس گناهی بی پایان پر کرده اند، به او سنگ می زنند و او را از مردنش هم میترسانند.
مهم ترین عمل ماکاریو کوبیدن سرش به جایی سخت است. شاید برای این که از شر تمام افکاری که دیگران به خوردش داده اند خلاص شود و همه صداهای اطرافش را از صدای مادرخوانده تا فلیپا و بقیه با صدای بوم بوم طبل مانند سرش، ساکت کند. اما از جهان اطرافش رهایی ندارد چراکه مادرخوانده عقوبت همین عمل ماکاریو را هم عملی نابخشودنی می داند؛ عذابی که در همین دنیا، در اتاق او حاضر است؛ اتاقی پر از ساس و سوسک و عقرب که ماکاریو باید در آن تاوان گناه دیگران را هم بدهد و بهخاطر اینکه به او سنگ می زنند، در خانه زندانی شود. هیچ راه گریزی نیست و او خود را در اتاقش حبس می کند و حتی چراغی هم روشن نمی کند؛ شاید عقوبت اعمال نابخشودنیاش دست از سرش بردارند.
بزرگترین و تنها گناه ماکاریو گرسنگی است؛ تنها لذت مادی ای که او درکی از آن دارد و هرگز راضی نمی شود. شاید به این دلیل که لذت خوردن سبب می شود دنیا برایش ارزش زیستن داشته باشد؛ دنیایی که هر کار کرده و ناکرده ای در آن برای او مجازاتی در پیش دارد. ماکاریو تمام احساس های دیگرش را با لذت خوردن می سنجد، حتی نزدیکی و دلسوزی فلیپا را با حس طعم هایی که در ذهن دارد قیاس می کند و به او نه به این دلیل، بلکه بهخاطر اینکه سهم غذایش را به او می دهد دلبسته است. یا مادرخوانده را که خیلی هم برایش
دوست داشتنی نیست ، آدم خوبی می داند چون به او و فلیپا غذا می دهد. خوردن بزرگترین دلخوشی ماکاریو است و حتی مادرخوانده هم بهخاطرش او را سرزنش نمی کند. ماکاریو خودش را غرق در این لذت کرده انگار خوردن پناهش شده و می داند تمام کارهای دیگر نابخشودنی هستند و وقتی دست از خوردن بردارد، بهخاطر آن ها باید مجازات شود.
** نویسنده و انتخاب راوی غیرمعتبر
از نگاه قلندر، داستان «ماکاریو» با جزئیاتی دقیق روایت می شود؛ جزئیاتی که راوی غیرمعمول داستان، آن ها را پیچیده تر کرده و مخاطب را به تعمق بیشتر ترغیب می کند و دنیایی را میسازد مملو از نگاه ماورایی که در تمام داستان با تصاویر متعدد ساخته شدهاند: قطارهای اتاق مادرخوانده و تصویری که بر گردن ماکاریو است و خودش هم می داند کاری برای نجاتش نمی کند.
خوان رولفو با انتخاب یک راوی نامعتبر، قطعیت و عدمقطعیتی توأمان را در داستان ایجاد کرده؛ از طرفی بی اعتباری راوی می تواند این شک را ایجاد کند که برخی حس ها یا واگویه هایش اعتباری ندارند و زاییده ذهن او هستند مثل کیفیت روابط با فلیپا. ازسوییدیگر ماکاریو ذهن ساده ای دارد که قادر به تفسیر و تحلیل یا تحریف باورهای دیگران و درک ماهیت عمیق آنها نیست. پس آنچه درباره این مسائل می گوید، تنها انعکاس چیزی است که دیگران در ذهنش گذاشته اند و او فقط روایتش می کند و قضاوت بهعهده مخاطب است تا با نشانه هایی که راوی می دهد به عمق دنیای ماتم زده او پی ببرد. در پایان داستان، ماکاریو به کشف لذت تازه ای می رسد. او که همچنان بر سر لوله فاضلاب نشسته تا مبادا صدای قورباغه ها خواب شیرین مادرخوانده را آشفته کند، دلش برای فلیپا که تنها حس مطلق اطمینانی است که ماکاریو از اطرافش میگیرد تنگ میشود. انگار حسی را دریافته که احتمالاً به صف اعمال غیرقابل بخشش دیگرش اضافه می شود. اما جای نگرانی نیست فلیپا بهجای او به تمام گناهانش اعتراف میکند.
پژوهش**9279