بسته
(0) سبد خرید
شما هیچ موردی در سبد خرید خود ندارید
لیست محصولات
    فیلترها
    زبان
    جستجو

    گزیده‌ای از کرامات امام موسی کاظم (ع)/ از اثبات امامت با افروختن آتش تا احضار درخت برای تعظیم

    پنجشنبه, 31 مرداد,1398

    به گزارش سایت دفتر مشق به نقل از باشگاه خبرنگاران

    به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت  گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان، خدواند متعال برگزیدگانی را برای امنیت و آرامش و رسیدن به سعادت و خوشبختی در دنیا و آخرت برای بندگانش به ارمغان فرستاده است. این بزرگان الهی صاحب مقام و منزلت و کرامات زیادی هستند.

    به بهانه فرا رسیدن سالروز ولادت امام هفتم شیعیان، گزیده‌ای از کرامات امام موسی کاظم (ع) را در اینجا بخوانید:

    امامی که منزلتی والاتر از انبیا دارد

    محمد بن فضل گفته است پیرامون دشمنان اهل بیت (ع) از امام صادق (ع) سوال کردم. ایشان به فرزندشان موسی کاظم (ع) فرمود: عصا را بیاور، دوباره فرمود:‌ ای موسی (ع) آن را بر زمین بزن و دشمنان امیرالمومنین (ع) را به او نشان بده. عصا بر زمین زد و زمین شکافته شد. سنگ سیاهی پدیدار شد و ضربه‌ای به سنگ زد؛ دری باز شد و در آنجا امام موسی کاظم (ع)، دشمنان را نشان دادند که گرفتار عذاب الهی بودند.

    بلعیدن ساحر جلوی چشمان هارون الرشید

    بر اساس روایتی از علی بن یقطین: هارون خواست که مردی را نزد او بیاورند تا به وسیله او امر موسی بن جعفر (ع) را باطل کند و در مجلس او را وامانده و خجل کند.

    مرد افسونگری را آوردند؛ هنگامی که سفره را انداختند سحری در نان‌ها انجام داد که هر چه امام کاظم (ع) می خواست نانی بردارد از جلویش می پرید و هارون از خوشی و خنده سرخوش شد.

    امام موسی کاظم (ع) بدون معطلی سر بلند کرد و به صورت شیری که به پرده‌ای منقش بود، فرمود: ای شیر خدا دشمن خدا را بگیر. عکس مانند بزرگترین درندگان شد و افسونگر را درید.

    هارون و یارانش غش کرده افتادند و از هول آن منظره عقل از سرشان پرید. هنگامی که به هوش آمدند، هارون به امام موسی کاظم (ع) گفت: تو را به حقی که من بر تو دارم، دستور بده دوباره این صورت آنچه خورد برگرداند.

    امام موسی کاظم (ع) فرمود: اگر عصای موسی (ع) ریسمان‌ها و عصاهای ساحران را که بلعید برگرداند، این مرد هم برمی گردد.

    شیخ حر عاملی، اثبات الهداة، دار الکتب الاسلامیه، تهران، ۱۳۵۷

    اثبات امامت با افروختن آتش

    بر اساس روایتی از عبدالله افطح، برادر امام کاظم (ع) در امر امامت با ایشان منازعه کرد و حضرت آتشی افروخت. ساعتی در وسط آن نشست و با مردم سخن گفت و سپس برخاست و به عبدالله فرمود: اگر تو هم امامی چنین کن و از آتش بیرون آمد.

    شیخ حر عاملی، اثبات الهداة، دار الکتب الاسلامیه، تهران، ۱۳۵۷. ص ۵۷۲

    توصیه نجات بخش کودک گهواره

    یعقوب سراج درباره معجزات و کرامات امام موسی کاظم (ع) در گهواره می‌گوید: نزد امام صادق (ع) رفتم و دیدم امام کنار گهواره ابوالحسن موسی (ع) ایستاده و مدتی با کودک گهواره خود راز‌هایی می‌گفت. من نشستم تا امام (ع) از راز‌های نهانی فارغ شود. آنگاه به احترام حضرت از جا برخاستم.

    امام صادق (ع) به من فرمود: نزدیک مولای خود بیا و بر او سلام کن.

    من حسب الامر نزدیک رفته و سلام کردم. کودک گهواره که بر پیران عالم استادی توانا بود، سلام مرا به زبان فصیحی پاسخ داد و فرمود: هم اکنون به خانه برو و نام دخترت که دیروز نامگذاری کرده‌ای تغییر بده، زیرا آن نامی است که خدا دوست نمی‌دارد.

    امام صادق (ع) فرمود: فرمان فرزندم را به کار بند که نجات در آن است.

    شیخ مفید، الارشاد، انتشارات اسلامیه، تهران، ۱۳۵۱. ص ۳۶۲

    وحشت هارون  الرشید از احترام درندگان به امام موسی کاظم (ع )

    از ابراهیم بن سعید روایت است: تعدادی از درندگان را در حجره امام موسی بن جعفر (ع) کردند که آن حضرت را بخورند.

    اما آن درندگان در مقابل امام موسی کاظم (ع) متواضع شدند و دم جنباندند و امام (ع) را به امامت خوانده و از شر هارون الرشید برای ایشان به خدا پناه بردند.

    هنگامی که این خبر به هارون رسید، امام (ع) را آزاد کرد و گفت: می‌ترسم من و مردم و اطرافیانم را شیفته خود کنی.

    همان، ص ۵۶۷ و ۵۶۸.

    احضار درخت برای تعظیم به امام موسی کاظم (ع)

    بر اساس روایتی از رافعی؛ پسر عمویی داشتم به نام حسن بن عبدالله که مردی منزوی و از همه مردم معاصرش پارساتر بود و گاهی از اوقات طوری با سلطان روبرو می‌شد که او را امر به معروف و نهی از منکر می‌کرد. روزی به مسجد وارد شد و در آنجا امام موسی کاظم (ع) نیز حضور داشت. امام (ع) به او اشاره کرده؛ چون نزدیک آمد فرمود:‌ ای ابو علی چقدر این رویه‌ای که برای خودت انتخاب کردی، مورد علاقه من است و مرا مسرور می‌کند لیکن باید بگویم معرفتت کم است؛ بهتر آن است درصدد معرفت بر آیی.

    پسر عمویم گفت: فدای تو معرفت چیست؟

    امام (ع) فرمود: فقه بیاموز و حدیث فراگیر

    حسن بن عبدالله گفت: از چه کسی؟

    امام موسی کاظم (ع) فرمود: از فقهای مدینه آنگاه آنچه فراگرفته‌ای به من عرضه دار تا صحت و سقم آن را برایت بیان کنم.

    پسر عموی من حسب الامر به فرا گرفتن فقه و حدیث پرداخت و تقریراتی که یاد گرفته و نوشته بود حضور امام (ع) عرضه داشت.

    آن حضرت (ع) نپذیرفت و فرمود: باز هم در کسب معرفت کوشش کن . او پس از این هشدار امام (ع) مطیع ایشان بود و از آن حضرت دور نمی‌شد تا آنکه روزی امام موسی کاظم (ع) به خارج شهر تشریف می‌برد. در راه با امام (ع) ملاقات کرد و گفت: فدای شما در پیشگاه خدا حجت بر شما تمام می‌کنم که باید مرا بدانچه معرفت آن واجب است، دلالت فرمایی.

    امام کاظم (ع) حقوق امیر المومنین (ع) و آنچه باید بدان معرفت پیدا کرد و نیز حقوق حسن (ع) و حسین (ع) و محمد بن علی (ع) و جعفر بن محمد (ع) و امامت آن‌ها را بیان کرد و ساکت ماند.

    حسن بن عبدالله پرسید: امروز پیشوای مردم کیست؟

    امام (ع) فرمود: اگر او را به تو معرفی کنم از من می‌پذیری؟

    گفت: آری

    آن حضرت (ع) فرمود: امام بر حق و پیشوای خلق، امروز منم.

    گفت: برای ادعای خود دلیلی هم دارید؟

    ایشان فرمود: نزدیک فلان درخت رفته بگو موسی بن جعفر (ع) می‌گوید نزدیک ما بیا.

    حسن بن عبدالله پیام امام موسی کاظم (ع) را به درخت رساند بلافاصله زمین را شکافته خدمت امام (ع) رسید.

    امام موسی کاظم (ع) باز اشاره کرد به محل اول خود بازگشت.

    شیخ مفید، الارشاد، انتشارات اسلامیه، تهران، ۱۳۵۱. ص ۵۶۷.

    زنده شدن گاو مرده

    کلینی از عبدالله بن مغیره نقل می‌کند: امام موسی کاظم (ع) در منا با زنی برخورد کرد که برای گاوش که مرده بود، گریه می‌کرد و کودکانش هم اطرافش می‌گریستند. امام (ع) از زن پرسید: چرا گریه می‌کنی؟

    گفت: بچه‌های یتیمی دارم و گاوی داشتم که زندگی خود و بچه‌هایم از آن اداره می‌شد و اکنون مرده و با این بچه‌ها، درمانده و بیچاره شدم.

    امام موسی کاظم (ع) فرمود: می‌خواهی آن را زنده کنم؟ گفت: آری.

    امام (ع) کناری رفت و دو رکعت نماز خواند و اندکی دست بلند کرد و لب‌های مبارکش را حرکت داد و برخاست گاو را صدا زد و با سر چوب به آن اشاره کرد. حرکت کرد و ایستاد.

    حر عاملی، اثبات الهداة، تهران، دار الکتب الاسلامیه، ۱۳۵۷، ص ۴۹۴

    انتهای پیام/ 

     

    برچسب ها

    دفترمشق هوش
    ثبت نظر