به گزارش سایت دفتر مشق به نقل از خبرگذاری کتاب ایران
خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - رضا فکری: مجموعه داستان «خوابهای مشکوک» با واقعه و رخداد است که گشوده میشود. سلسله اتفاقهایی که از همان ابتدا و در داستان «ماجرای یک جستجوی کابوسوار» از پی هم میآیند و هر کدام معلول دیگریاند و مخاطب را تا پایان داستان در تعلیق نگه میدارند. صدای خسته و هولزده مردی، خبر از مرگ همسرش میدهد و همین آغازگر ماجرایی است که بناست در مهمانسرای مظفری کاشان پی گرفته شود. این مرد در این خانه تاریخی (همانند شخصیت فروغالزمان در فیلم «پردهی آخر» واروژ کریم مسیحی) گرفتار است. سرگردان در میانه نقش بازیکردن آدمهایی که ماجرای سر به نیست شدن زنی را لاپوشانی میکنند.
در واقع نویسنده در ادامه طرح معمای این قتل، به پرسشهایی که خود برای مخاطبش طرح کرده، پاسخ میدهد. اینکه این زن بر مبنای چه سابقه اختلافی با شوهرش، جسارت رفتن پیدا کرده است؟ اینکه چه آدمهایی امکان همراهی او را در این گریز داشتهاند؟ و اینکه چرا شوهرش اطلاعات تازه مفقودشدن همسرش را در اختیار پلیس قرار نمیدهد؟ پرسشهایی از این دست همگی بر مبنای «بعد چه میشود؟» در داستان طرح میشوند و رازآلودگی و انتظار دو المان کلیدی داستاناند. گرهای که در نهایت با اعتراف یکی از شخصیتها (زن سرایدار) گشوده میشود. در این داستان زندگی بیرونی شخصیتها و رویدادهای اطرافشان اهمیتی ویژه مییابند و نویسنده نقب چندانی به کشمکشهای درونی، احساسات و عواطف شخصیتهای داستانش نمیزند. او در حقیقت جذابیت روایی متن را مقدم بر شخصیتپردازی در نظر میگیرد. با حضور نوعی از راوی که ناظر بر وقایع داستان است و حضور دارد تا واسطه میان افکار شخصیت اصلی و مخاطب باشد. یک
دوست که مشاهداتش آلوده به احساسات انسانی و ارزشهای اخلاقی شخصیت درگیر ماجرا نیست و جایی در میانه ایستاده است. داستانی که در نهایت با پشیمانی و عذاب وجدان شخصیت مرد جستوجوگر خاتمه مییابد. مردی که اصرارش به کشف ماجرای مفقود شدن همسرش، به آرامش روانی او منتهی نمیشود و شاید راضیتر میبود که این زن زنده باشد حتی اگر در کنارش نباشد.
عذاب وجدان محور داستان «روسری قرمز دور گردن فیروز مشتاق» هم هست. پیرمردی که گذشتهای پروار را در قالب نامهای به مجله واگو میکند. ماجرایی در گذشته که طی آن پسر و عروسش کشته شدهاند و آثار مخرب این واقعه تا اکنون داستان امتداد پیدا کرده است. پیرمرد خودش را در این حادثهها مقصر میداند. شاید که با این نامه و قضاوت خوانندگان مجله (و در واقع افکار عمومی) بتواند خودش را سبک کند و بر احساس شرم و گناهی که او را دچار کابوس کرده، مسلط شود. کابوسهای پر دامنه و ممتد در داستان «خوابهای مشکوک» هم حضور دارند. حین کوهپیمایی شبانه شخصیت اصلی داستان، واقعهای از گذشته سر برمیآورد و مخاطب درمییابد که تصویر تهوعآور سقوط میثم و ترکیدن سر اوست که همه پنج سال گذشته این شخصیت را در خود فرو برده است. او مدام در حال تقلا برای بیرون راندن این تصویرهاست.
تلاشی که بیفایده است و البته که پیروز میدان، خاطرههای ویرانگر گذشته است. نقش تقدیر هم در این صحنههای کابوسزده بسیار پر رنگ است. اتفاقی که به نوعی آن را «نصیب و قسمت» هم میتوان قلمداد کرد و داستان را مملو از «کاش»های فراوان میکند: «کاش حمید میماند، کاش ماشین میآمد تا بالا، کاش روزبه میایستاد و ...» در نهایت رهایی از این کابوس گویی که تنها با مرگ شخصیت است که میتواند میسر شود. او در حالی که تا سر حد مرگ ترسیده، کابوسی دهشتآور را تجربه میکند و چهار سگ سیاه با دندانهای سپید و چشمهای سرخ، تا دم قالب تهی کردن او را بدرقه میکنند.
ترس در داستان «مردی با کیف چرمی کهنه» هم حضور دارد. ترسی که از کودکی با شخصیت اصلی داستان همراه است. او بعد از مرگ پدرش، قدرت بیان حرفهای ساده کودکانه را هم به پدربزرگ سختگیرش نداشته. اینکه آیا میتواند با بچهها بازی کند یا نه؟ پدر بزرگی که هنگام مرگ پدر، دست نوازشی به سر او نکشیده و مدام هم در صدد تحقیر او برآمده است. مرد خاکستریپوش در اکنون داستان، نماد حضور حمایتگر مردانهای است که در کودکی او وجود نداشته. نماد پدری است که او خیلی زود از دستش داده. این شخصیت در بزرگسالی تنها با شبحی خیالی میتواند حرفهایش را بدون خجالت بزند. در داستان «تا خانه راهی نیست» هم پیرمردی حضور دارد که با دردهای مزمن جسمانی و با چشمی که درست نمیبیند سر و کلهای بیهوده میزند. جابجایی مسافر در این سن و سال برای او سمی مهلک است اما از سر جبر و با غرولند بسیار تن به این کار میدهد. پیرزنی که سوار ماشینش میشود (و کلامی هم بر زبان نمیآورد)، یادآور صراحت مرگ است و با حضور اوست که ناگهان همهجا مهآلود و سفید میشود. فضای ترسیمشده و اتمسفر این داستان بسیار شبیه خواب و رویا و در کل کابوسگونه است. شهری که پرندهای به جز کلاغ در آن حضور ندارد و انگار گرد مرگ روی آن پاشیدهاند. پیرمردهای این داستانها شمایل یک پیر دنیادیدهی فرزانه نیستند و فاقد هر گونه فضیلت و آگاهی به خصوصیاند. آنها عمدتا نماد فرسودگی، درد و رنج، زوال ذهن و در نهایت نزدیکی به مرگاند.
داستانهای مجموعه «خوابهای مشکوک» علیزاده استوار بر مدار قصه و قصهگوییاند. رخدادهایی علتمند که از پی هم میآیند و شخصیتهای مستاصل داستانها را چون گردابی در خود فرو میبرند. با حضور راویانی که گاه نقش اصلی داستان را بازی نمیکنند و به کناری ایستادهاند و قصهگوی محضاند. آنها قصه شخصیتهایی را میگویند که خواب و رویا و در واقع کابوس بر زندگیشان سایه انداخته و لحظهای رهایشان نمیکند. داستانهایی که گاه نقبی به درون شخصیتهای رواننژندی میزنند که صدمهای در گذشته به آنها وارد شده است.
خوابزدههایی که قدم در راهی میگذارند که اختیاری در آن ندارند و در واقع ناگزیر از افتادن در آن مسیرند. آنها ناخودآگاه پای در مسیری میگذارند که سخت و رعبآور است و تقدیر برایشان رقم زده است. مسیری که بناست آنها را از عذاب وجدان و از آثار روانی عملی که در گذشته مرتکب شدهاند، رها کند. نوعی از رهایی که جز با مرگ میسر نمیشود.